دهه پنجم زندگی حکایت عجیبی دارد، زمانی که نه جوانی و نه پیری
احساس رهایی میکنی زیرا نه به آنچه در شور جوانی تعصب داشتی، متعصبی و نه دیگر ترس از قضاوت شدن داری
از شکست نمیترسی از بیم آن که غرور جوانیات بشکند
برای همین هم با جرات بیشتری زندگی میکنی
با آزادی بیشتری انتخاب میکنی
و با امید بیشتری رها میکنی
لحظات و ثانیهها حکم طلا پیدا یافته و این بیت سعدی مفهوم واضحتری در فکرت پیدا میکند که میگوید: «اگر دانی که دنیا غم نیرزد/ بروی دوستان خوش باش و خرم/ غنیمت دان اگر دانی که هر روز/ ز عمر مانده روزی میشود کم»
دهه پنجم زندگی قواره بسیاری از واژگان را در ذهن عوض میکند و عیار بعضی کلمات مثل انسانیت، تواضع و نوعدوستی و… را بالا میبرد.
هفته گذشته در جلسهای مهم بودم که دختران همدم و کودکان گلستان علی، به بهانه تولد 41 سالگی غافلگیرم کردند و محبتشان شامل حالم شد، محبت کودکانه دلنشینی از جنس پاکی که خستگیها را از تنم برد و لحظاتم را سر ذوق آورد.
امیدوارم به خاطر دل پاک این کودکان، خداوند آنچه که درست است را پیش رویم قرار دهد تا بتوانم اتفاق بزرگی را برای شهر و کشورم رقم بزنم.